کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

یک مرد کوچک

آرزو

دیشب تو رستوران یه دختر حدودا 5 ساله دیدم با باباش اومده بودن پیتزا بخورن.اول به باباش گفت باید یه میز دو نفره پیدا کنیم.بعدم که پشت میز نشست قشنگ کت و کلاهش رو درآورد گذاشت رو صندلی و خانم نشست منتظر باباش . باباش که پیتزا آورد دو تایی با هم پیتزا خوردن  دهن هم کردن و کلی هم محبت میکردن به هم.آرزو کردم خدا همسری بهت بده که در کودکی با همچین پدری بزرگ شده باشه.که محبت دیده باشه و محبت کردن یاد گرفته باشه.که از بچگی بهش حسادت و جلو زدن و مسابقه دادن با دیگران رو یاد نداده باشن.که تو بتونی با یه آدم نرمال آرامش داشته باشی.
28 دی 1392

اولین گره

دو سال و هفت ماهگی هفته ی پیش تب کرده بود پسرکم.با توجه به اینکه بزرگتر شده تصمیم گرفتم منطقی باهاش صحبت کنم بلکه اجازه ی معاینه کردن بهم بده.اجازه فرمودن ایشون البته با دلخوری نه از ته دل! تو بغلم نشست اتوسکوپو آروم کردم تو گوشش با کلی قربون صدقه درآوردم! با گوشی خوشبختانه مشکلی نداره و احتیاجی به قربون صدقه نبود اما امان از کسب رضایت برای معاینه گلو! دهنش رو باز میکرد ولی همین که آبسلانگ دستم میدید میبست و نق میزد که اینو بزار زمین! بالاخره با همکاری بابا علی یه چیزایی دیدم .البته نمیدیدم هم از بوی بد دهنش معلوم بود چه خبره.خلاصه منظورم این بود که بزرگ شده  خداروشکر .ازون روز به بعد عروسک سارا رو که تاحالا اصلا تحویلش نمیگرفت میاره ...
7 دی 1392
1